- سرد کردن (بَ نِ / نَ دَ)
مقابل گرم کردن: شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. (نوروزنامه)، آزردن و برجای نشاندن. افسرده کردن. سرزنش کردن. تنبیه کردن: یک دو تن را بانگ زد و سرد کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556). امیر سخت در تاب شد و هر دو را سرد کردو دشنام داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 626). و امیر بانگ بر ایشان زد و خوار و سرد کرد. (تاریخ بیهقی).
- دل سرد کردن بر کسی، دل برگرفتن از او: و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه (مسعود) آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. (تاریخ بیهقی).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن، او را از نظر وی انداختن: و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
- دل سرد کردن بر کسی، دل برگرفتن از او: و نخست که همه دلها سرد کردند تدبیر این پادشاه (مسعود) آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. (تاریخ بیهقی).
- کسی را بر دل کسی سرد کردن، او را از نظر وی انداختن: و بهرام مردی مکار و پرفریب است و میخواهد که مرا بر دل ملک سرد کند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
